دل نوشته
به نام اویی که بازگشت همه بسوی اوست.
سلام حال همه ی ماخوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به ان شادمانی بی سبب می گویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی اهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان.
این بود قسمت اول دکله ی زنده یاد خسروشکیبا که واقعا زیبا و شنیدنی است امشب اصلا حال و حوصله ندارم اما می خواستم در این واپسین روزهای سال92 یه چیزی برای دلم بنویسم اخه چند روز
دیگه یعنی1/1/93بیست و سه سالم می شه البته طبق معمول سال های پیش قرار نیست کسی یادش باشه یا... البته ناراحتی من بخواطر این چیزا نیست چون یه جورایی عادت کردم ناراحتی من از
اونجاست که بیست وسه سال از عمر من گذشت اما بدون هیچ پیشرفت خاصی شرایت فکری خیلی بدی رو دارم تجربه می کنم بعضی ها می گن این مربوط به این دوره ی سنی و تموم می شه نمی
دونم خدا کنه. می ترسم که به اینده فکرکنم اخه قرار چجوری با این همه مشکلات ریز و درشت که سر راه دارم از شغل و تورم و...بتونم زندگی کنم همین شغل کم مشکلی نیست من الان چهار سال
دارم تو رشته الکترونیک درس می خونم اما تا الان چیز بدرد بخوری یاد نگرفتم شاید بعضی از شماها با خودتون بگید خوب باید بری دنبال کارعملی اما کی کجا ؟!!! باید کسی من ضمانت کنه؟ باید کسی
منو معرفی کنه؟ تازه حالا اومدیمو کارم یاد گرفتم بعدش برم بعد چهار سال یا شش سال در به دری توی این شهر و اون شهربا این مخارج بالا(منظورم دوران دانشجویی) دوباره از صفر شروع کنم این
انصاف؟؟؟؟ خلاصه سر تونو درد نیارم خیلی نا امیدم خیلی تنها امیدم به خداست خودش به دادم برسه یاد یه جمله ای افتادم ((خدایا من فقط تورو دارم مواظب خودت باش))